اسلام تسکت

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

عمل نکردن به استخاره از لحاظ فقهی؛ مانند شکستن «عهد» و «نذر» و «قسم» نیست که در فقه برای آن کفاره مشخصی تعیین شده باشد، اما به هر حال اگر فردی که استخاره گرفته بخواهد برخلاف استخاره‌اش عمل کند، پیامدهای احتمالی چنین مخالفتی با خود او خواهد بود، مگر آن‌که با صدقه، دعا و اعمال خیر دیگر از خدا بخواهد تا دچار پیامد ناگواری نشود.

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 168 تاريخ : سه شنبه 28 ارديبهشت 1395 ساعت: 14:49

4574 درایه الحدیث 1388/08/11

با برسی در کتاب های روایی شیعه و سنی این نتیجه به دست می آید که این روایت به این عبارت: (( إن خرج الدجال تبعه من کان یحب عثمان))، از شخصی به نام زید ابن وهب در کتاب میزان الاعتدال که یک کتاب رجالی است ...

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 169 تاريخ : سه شنبه 28 ارديبهشت 1395 ساعت: 14:49

این‌گونه نیست که این امکان وجود داشته که انسان‌ها خدا را ببینند، اما به دلیل مصالحی، خود پروردگار از این مشاهده جلوگیری کرده باشد! خداوند موجودی نیست که قابل احساس توسط حس بینایی و یا قوه باصره انسان باشد، آن‌گونه که قرآن کریم می‌فرماید:
«لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ»؛[1] چشم‌ها او را نمى‌‏بینند و او بینندگان را مى‌‏بیند. دقیق و آگاه است.
برای اطلاع بیشتر رجوع شود به:
پاسخ‌های: 295 (رؤیت (دیدن) خدا)
13666(دیدن تجلیات خدا با چشم دل در مراتب سیر و سلوک).

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 170 تاريخ : سه شنبه 28 ارديبهشت 1395 ساعت: 14:49

با تحقیق و جست‌وجویی که انجام گرفت؛ چنین حدیثی در کتاب‌های روایی معتبر یافت نشد. البته در روایات متعددی آمده است که حضرت فاطمه(س) از نور خدای تعالی خلق شده است.[1] در توضیح این دسته از روایات باید گفت:
بر اساس بینش توحیدی، جز ذات خداوند متعال هیچ موجودی دارای وجود استقلالی نیست. غیر از او همه نشانه، مظهر و تجلی آن ذات متعالی‌اند که در ذات و صفات خود محتاج و وابسته به او هستند، بلکه ذاتشان عین نیاز به خداوند است. بنابر این، معنای خلق شدن موجودی از نور خدا یا تجلی خداوند در موجودی به معنای حلول خداوند در آن موجود یا خدا شدن آن مخلوق نیست؛ بلکه مقصود همان است که در تعبیر قرآن کریم آمده است که همه مخلوقات آیه و نشانه خداوند هستند. در این میان، آنکه از بزرگ‌ترین نشانه‌های پروردگار است، از نوعی ویژگی برخوردار خواهد بود. برای آگاهی بیشتر نمایه‌های زیر را مطالعه کنید:
«ربوبیت و انسان کامل»، سؤال 3416
«خلقت مؤمن از نور خدا»، سؤال 19501
«تقدم وجود نوری پیامبر بر آدم»، سؤال 4378
«حضرت زهرا (س) و حوریه بهشتی»، سؤال 25151

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 184 تاريخ : چهارشنبه 22 ارديبهشت 1395 ساعت: 1:29

ادای شهادتین هنگام مرگ، نشان از ایمان قلبی انسان نسبت به خداوند و پیامبرش دارد؛ به همین دلیل، اگر انسان بدون چنین ایمانی قلبی در آخرین لحظات عمر خویش شهادتین را بر زبان آورد، نشانی از رستگاری او نخواهد بود. اگرچه چنین فردی معمولاً موفق به ادای شهادتین در آن هنگام نخواهد شد.
در مقابل، اگر فردی ایمان قلبی به خدا و پیامبر داشته، اما به هر دلیلی – مانند مرگ سریع بر اثر تصادف، انفجار و ... - نتواند شهادتین ‌را در آخرین لحظات زندگی بر زبان جاری کند، از رستگاران خواهد بود.

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 145 تاريخ : دوشنبه 20 ارديبهشت 1395 ساعت: 21:12

1521 صفات و زندگی پیامبران 1394/04/09

بخشی از داستان حضرت یوسف(ع) اختصاص به ملاقات برادرانش با وی دارد. به این واقعه، هم در قرآن و هم در تورات - البته با تفاوت‌هایی - به صورت نسبتاً مفصل پرداخته شده است. قرآن که از آیه 58 سوره یوسف تا آیه 100 آن به ماجرای ملاقات‌ها ...

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 172 تاريخ : دوشنبه 20 ارديبهشت 1395 ساعت: 21:12

روایتی در این زمینه از امام محمد باقر (ع) نقل شده است که -"تَفَقَّهُوا فِی الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ إِلَّا فَأَنْتُمْ‏ أَعْرَاب‏"؛[1] در حلال و حرام تحقیق و جست‌وجو کنید، و گرنه مانند بادیه نشین‌های عرب خواهید بود!  مراد این روایت، فقاهت به معنای اصطلاحی آن نیست، بلکه مراد این است که در باره شناخت حلال و حرام و احکام و معارف دینتان تحقیق کنید و دنبال آموختن آنها باشید، و گرنه شما هم از نظر جهل و دورى از تمدن نظیر اعراب[2] خواهید بود. بنابر این، منظور این روایت تحقیق و جست‌وجو و رفتن به دنبال شناخت دین است؛ یعنی اگر کسی دین و دستوراتش را نشناخت مانند بادیه نشینان عرب خواهد بود که قرآن در باره آنها فرمود: «الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً...»؛[3] بادیه ‏نشینان عرب، کفر و نفاقشان شدیدتر است و به ناآگاهى از حدود و احکامى که خدا بر پیامبرش نازل کرده، سزاوارترند و خداوند دانا و حکیم است!
کفر و نفاق آنان (اعراب) از این جهت شدیدتر است که به سبب دوریشان از تمدن و محرومیتشان از برکات انسانیت؛ از قبیل علم و ادب، خشن‌تر و سنگدل‌تر از سایر طبقات‌اند؛ همچنین از شنیدن قرآن و بیم دادن پیامبر اسلام (ص) دورتر بودند.
معناى آیه این است که بادیه نشینان اگر کافر یا منافق بودند در کفر و نفاق خود سخت‏‌تر از مردم شهر هستند، به دلیل آن‌که از دسترسى و شنیدن حجت‌هاى الاهى و مشاهده معجزات و برکات وحى دورند؛ و به همین جهت از هر طبقه دیگرى به نفهمیدن و ندانستن حدودى که خدا نازل کرده و معارف اصلى و احکام فرعى از قبیل واجبات و مستحبات و حلال و حرام ها سزاوارترند.[4]
این آیه در واقع بیانگر این است که مذمت اعراب فقط به علت کفر و نفاق، و جهل آنان به احکام خدا که آنها را بر پیامبر اسلام نازل کرده بوده است، ولى صرف بدوى بودن موجب مذمت اعراب نمی‌تواند باشد. آرى، زندگى بدوى و دورى آن از مردم متمدن است که باعث غلظت طبع انسان و تجاوز از حد می‌گردد. بنابر این، گناه از محیط زیست است، نه از شخص بدوى.[5]

[1] برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، ج ‏1، ص 227، قم، دار الکتب الإسلامیة، چاپ دوم، 1371ق.‏
[2] منظور از اعراب در این جا بادیه نشین‌هایی هستند که با وجود امکان مهاجرت به مراکز فرهنگی، ترجیح داده‌اند به زندگی گذشتۀ خود ادامه دهند و به همین دلیل در شناخت نسبت به اسلام و احکام الاهی در جهل و نادانی بسر می‌بردند.
[3] توبه 97.
[4] ر. ک: طباطبائى سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج ‏9، ص 370، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1417ق؛ طبرسى، مجمع البیان، ج 5، ص 95- 96، تهران، ناصر خسرو، 1372ش.
[5] نجفى خمینى، محمد جواد، تفسیر آسان، ج ‏6، ص 393، تهران، اسلامیه، 1398ق.

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 178 تاريخ : دوشنبه 20 ارديبهشت 1395 ساعت: 21:12

طلاقی که در آن زن به شوهرش مایل نیست و از او کراهت دارد، ولی شوهر مایل به طلاق نیست و زن برای جلب رضایت و موافقت شوهر مهر یا مال دیگر خود را به او می‌بخشد که طلاقش دهد، «خلع» گویند.[1] به بیانی روشن‌تر؛ طلاق خلع آن است که زن به هر علّتى نخواهد با شوهرش به زندگى ادامه دهد و شوهر هم مایل به طلاق دادن او نباشد، ولى زن براى راضى کردن او به طلاق، تمام مهریه را ببخشد، یا مقدارى مال به اندازه مهریه یا کمتر از مهریه یا بیشتر از مهریه به او بدهد تا راضى شود او را طلاق دهد.
در ماده 1146 قانون مدنی نیز به تبعیت از فقه شیعی آمده است: «طلاق خلع آن است که زن به واسطه کراهتی که از شوهر خود دارد در مقابل مالی که به شوهر می‌دهد طلاق بگیرد، اعم از این‌که مال مزبور عین مهر یا معادل آن و یا بیشتر و یا کمتر از مهر باشد».
گفتنی است؛ مقدار بذل مال از سوی زن در طلاق خلع، باید با رضایت زن و مرد باشد، و نباید زن یا مرد را مجبور به پرداخت یا قبول مقداری خاص نمود.[2] بنابر این اگر مرد با مقداری که زن پیشنهاد می‌دهد راضی نشود، طلاق محقق نمی‌شود.
البته نظر مراجع معظم تقلید درباره کراهتی[3] که در خلع شرط شده است، مختلف است:
برخی می‌گویند اگر زن به هر علتی نخواهد به زندگی زناشویی ادامه دهد، می‌تواند با پرداخت خلع، ‌طلاق بگیرد[4] و برخی دیگر آن کراهتی را معتبر می‌دانند که به علت همین ناسازگاری ترس از ارتکاب گناه باشد و زن احیاناً شوهر را به مراعات ننمودن حقوق زناشویى تهدید نماید.[5]
طلاق خلع قوانین، خصوصیات و شرایطی دارد که به برخی از آنها اشاره می‌شود:
1. در این طلاق تا زمانی که زن مال بخشیده به شوهر خود را مطالبه نکند، شوهر نمی‌تواند به او رجوع نماید.[6]
2. مرد نباید زن خود را مجبور به انجام طلاق خلع کند.
3. باید صیغه طلاق خلع خوانده شود، به این صورت که مثلاً مرد به زن خود بگوید: «...خالعتک»؛ یعنی ... تو را طلاق خلع دادم.
4. زن باید بلافاصله قبول را بگوید.
5. در طلاق خلع باید آزردگی و بی‌میلی فقط از طرف زن باشد و اگر بی‌میلی هر دو طرف باشد، به آن طلاق مبارات گویند، نه خلع.
6. صیغه و لفظ خلع را باید دو مرد عادل بالغ بشنوند.[7]

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 342 تاريخ : شنبه 18 ارديبهشت 1395 ساعت: 19:14

در این مورد باید گفت که «افضل الاعمال» همواره به معنای با فضیلت‌تر بودن یک عمل نسبت به تمام اعمال دیگر نیست؛ به عبارتی این فضلیت و برتری، مطلق نیست، بلکه منظور برتری نسبی نسبت به بسیاری از اعمال دیگر است. برای نمونه برخی از این نوع روایات بیان می‌شود:
1. «أَنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقَالَ أَخْبِرْنِی مَا أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فَقَالَ الْإِیمَانُ بِاللَّه‏»؛[1] شخصی خدمت رسول خدا(ص) رسید و پرسید کدام کار با فضیلت‌تر است، حضرت فرمود ایمان به خدا.
2. «وَ لَیْسَ شَیْ‏ءٌ مِمَّا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَشَدَّ مِنَ الْجِهَادِ هُوَ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ ثَوَابا»؛[2] در آن چیزهایی که خداوند بر بندگانش واجب فرمود، چیزی سخت‌تر و با فضیلت‌تر از جهاد وجود ندارد.
3. «وَ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ عِنْدَ اللَّهِ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ»؛[3] با فضیلت‌ترین اعمال در پیشگاه خدای متعال، وارد نمودن شادی بر مؤمن است.
4. «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع أَنَّ النَّبِیَّ (ص) قَالَ: فَوْقَ کُلِّ بِرٍّ بِرٌّ حَتَّى یُقْتَلَ الرَّجُلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا قُتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَیْسَ فَوْقَهُ ُ بِرٌّ»؛‏[4] بالاتر از هر نیکی‌ای نیکی دیگری است، تا این‌که کسی در راه خدا کشته شود، و هنگامی که در راه خدا کشته شد، بالاتر از آن نیکی‌ای وجود ندارد.
5. «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّاسَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ وَ وُضِعَتِ الْمَوَازِینُ فَتُوزَنُ دِمَاءُ الشُّهَدَاءِ مَعَ مِدَادِ الْعُلَمَاءِ فَیَرْجَحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَى دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ»؛[5] وقتی در روز قیامت خداوند تمام مردم را در یک‌جا جمع کند، و ترازوی اعمال آورده شود، خون شهیدان با قلم دانشمندان وزن می‌شود، و قلم علما بر خون شهیدان برتری خواهد یافت.
با دقت در این روایات ملاحظه می‌شود که منظور از این برتری‌ها نسبی است؛ یعنی هریک از این اعمال با توجه به موقعیت و شرایط خود بالاتر از دیگر اعمال است. به عنوان نمونه، اگر پیامبر اسلام(ص) فرمود بالاتر از هر نیکی و خوبی، نیکی دیگری نیز وجود دارد، مگر شهادت در راه خدا که بالاتر از آن نیکی‌ دیگری وجود ندارد، این برتری به شرایط زمانی خاصی بستگی دارد که فقط با جهاد و شهادت در راه خدا می‌توان از دین و اهداف آن پاسداری نمود، اما در شرایطی که جامعه در صلح و آرامش نسبی به سر می‌برد، آن‌جا قلم دانشمندان در ترویج دین از خون شهیدان تأثیرگذارتر خواهد بود؛ لذا در این شرایط، قلم عالمان برتر از خون شهیدان است.

[1]. علی بن موسی (امام هشتم)، الفقه المنسوب للإمام الرضا ع ، ص 376، مشهد، مؤسسة آل البیت ع ، چاپ اول، 1406ق.
[2]. نصر بن مزاحم‏،  وقعة صفین، النص، محقق، مصحح، هارون، عبد السلام محمد، ص 305، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی‏، چاپ دوم، 1404ق‏.
[3]. ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، محقق، مصحح، امینی، عبد الحسین، ص 146، نجف اشرف، دار المرتضویة، چاپ اول، 1356ش.
[4]. شیخ صدوق، خصال، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج ‏1، ص 9، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش.
[5]. ابن بابویه، محمد بن على، ‏من لا یحضره الفقیه، محقق، مصحح، غفارى، على اکبر، ج ‏4، ص 399، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوم، 1413ق.‏

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 176 تاريخ : شنبه 18 ارديبهشت 1395 ساعت: 19:14

لباس روحانیت، چه برای کسانی که آن‌را می‌پوشند و چه برای کسانی که با آن مواجه می‌شوند، ذهنیت‌ها و پرسش‌هایی را به‌وجود می‌آورد؛ مانند این‌که لباس روحانیت از کجا آمده است؟ چرا و بر چه اساسی امروزه مورد استفاده قرار می‌گیرد؟ چه فوایدی دارد؟ دربردارنده چه امتیازات یا ویژگی‌هایی است؟ آیا پوشیدن آن شرایط و الزامات خاصی دارد؟ و...
در این تحقیق برآنیم تا به برخی از این پرسش‌ها پاسخ دهیم.
پیشینه لباس روحانیت
با آن‌که جست‌وجو و تحقیق در منابع تاریخی بر ما آشکار می‌گرداند که در گذشته حیات بشر، اصناف مختلف اجتماعى - از جمله فقها، قاضیان و خطیبان - در فرقه‌های مختلف و ادیان گوناگون لباس‌هاى ویژه‌ای داشته‌اند، اما این‌که چگونه اندیشمندان دینی در اسلام دارای لباس ویژه‌ای شده‌اند، نیاز به پژوهش گسترده‌اى دارد که در این نوشتار، تنها به بخشی از آن خواهیم پرداخت.
در همین راستا ابتدا باید دید که آیا عبا و عمامه در صدر اسلام نیز وجود داشت یا خیر؟
با اندک تحقیقی هم می‌توان به این پرسش، پاسخ مثبت داد و هم می‌توان دریافت که در مواردی به استفاده از این لباس توصیه شده است:
1. پیامبر اسلام(ص)، در روز غدیرخم، با دستان خود، بر سر على(ع) عمامه گذاشت.[1]
2. پیامبر اکرم(ص) روز فتح مکه، وقتى که داخل شهر شد، عمامه مشکى بر سر داشت.[2]
3. در حدیثى از پیامبر(ص) آمده است که؛ دو رکعت نماز با عمامه، بهتر از چهار رکعت بدون عمامه است.[3]
4. سلیمان بن خالد می‌گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم: اگر کسى بدون عبا امام جماعت شود، چه حکمى دارد؟ امام فرمود: «شایسته نیست که امام جماعت بدون عبا و یا عمامه باشد».[4]
5. امام رضا(ع) هنگام بیرون آمدن از منزل خود، رمانی که مأمون و مردم منتظر بودند، لباس پوشیدند و عمامه‌ای از پنبه بستند و طرفى از آن بر سینه مبارک و طرفى دیگر را در میان هر دو شانه گذاشتند.[5]
با این وجود؛ در دوره عباسیان، که همه چیز و همه کارها رنگ ایرانى گرفت، اعراب در لباس پوشیدن پیرو ایرانیان شدند، تا جایى که منصور در سال 153 هـ.ق به رجال دولتى فرمان داد به جاى عمامه، قلنسوه (نوعى کلاه ایرانى) به سر بگذارند. قلنسوه کلاه درازى بود که آن‌را با چوب‌هاى نازک از تو مرتب می‌کردند. اعرابى که تعصب داشتند روى قلنسوه عمامه نازکى می‌بستند ... عباسیان برخلاف امویان که جامه سفید را شعار خود قرار داده بودند، جامه سیاه‌رنگ را شعار خود ساختند و رجال دولتى موظّف بودند جبه‌هاى سیاه بپوشند، در حالى‌که طبقات ممتاز از لباس‌هاى مخصوص به خود استفاده می‌کردند. توده مردم همان لباس‌هاى قدیم را بر تن داشتند و برحسب مقام و موقعیت و اقلیمى که در آن زیست می‌کردند، از عمامه، لباده، قبا، شلوار، پیراهن، جبه، جوراب و نعلین و کفش استفاده می‌کردند.[6]
با این وجود ظاهراً تا قبل از دوره عباسیان گزارشی مبنی بر تفکیک لباس اندیشمندان دینی از دیگر افراد جامعه وجود ندارد، و از ابن خلکان نقل شده است: «نخستین کسی که لباس علما را به این صورت درآورد تا میان آنها و سایر مردم تفاوت باشد، ابو یوسف قاضی بود».[7] ظاهراً این کار ابو یوسف برای این بود تا میان علما و دیگران از جهت مسئولیت‌های دینی تفاوت باشد.
استاد مطهری در این‌باره می‌گوید: «اولین کسی که لباس قاضی را از لباس دیگران جدا کرد همین ابویوسف بود. تا زمان ابویوسف همه یکجور لباس می‌پوشیدند. برای این‌که امتیازی برای قضات معین بشود برای آنها لباس معینی انتخاب کردند. من نمی‌دانم آیا در دوره‌های قبل از اسلام هم‌ این سنت بوده است که قاضی‌ها لباس علیحده داشته باشند یا اول بار در زمان هارون الرشید این کار شد. از آن زمان لباس روحانیت از لباس غیر روحانی جدا شد».[8]
البته تفکیکی که ابویوسف انجام داد، این‌گونه نبود که عموم مردم از پوشیدن عبا و رداء و عمامه منع شوند، بلکه تنها نوع خاصی از آن‌را ویژه علما کرده بود و دیگران نیز می‌توانستند از انواع دیگر چنین پوشش‌هایی بهره‌مند شوند، اما به هرحال، تفاوت در لباس به تدریج شکل گرفت.
نگاهی به روایات مربوط به پوشش پیشوایان معصوم(ع)
با آن‌که پیامبر(ص) و امامان(ع) عبا بر تن می‌کردند و عمامه بر سر می‌گذاشتند، اما مقیّد به پوشیدن یک نوع لباس خاص نبودند، تا لباس روحانیت به شیوه امروزی را لباس انحصاری آنان بدانیم. آن بزرگواران از هر لباسی که با شئون متعارف جامعه دینی زمانشان مطابقت داشت، استفاده می‌کردند.
1. نقل شده است: رسول خدا(ص) با گروهی از اصحاب در مسجد نشسته بودند که علی بن ابی‌طالب(ع) نیز در آن گروه بودند؛ وقتی یک مرد عربی وارد آن جمع شد از آنها پرسید کدام یک از شما رسول خدا است؟ اصحاب رسول خدا را به او نشان دادند.[9]
2. ابى تمیمه هجیمى می‌گوید: «حضور رسول خدا(ص) رسیدم در حلقه‌اى از یارانش نشسته بود، گفتم: کدامتان رسول خدائید به یادم ندارم که خود آن‌حضرت به من اشاره کرده باشد که من رسول خدایم، یا یکى از یارانش او را به من نشان داده باشد، دیدم روپوش سرخى به تن دارد...».[10]
3. در روایتی نقل شده است که گروهی با امام باقر(ع) بودند، خانمی مسئله‌ای داشت و از آن جمع پرسید کدامتان ابوجعفر است؟ آن گروه به امام باقر(ع) اشاره کردند و گفتند: این شخص، فقیه اهل عراق است، از او سؤال کن.[11]
4. حماد بن عثمان می‌گوید: در محضر امام صادق(ع) بودم، مردى از او پرسید، شما فرمودىد که على بن ابی‌طالب(ع) لباس زبر و خشن بر تن می‌کرد و پیراهن چهار درهمى می‌پوشید ...، در صورتى که بر تن شما لباس نو می‌بینیم، امام صادق(ع) به او فرمود: «همانا على بن ابی‌طالب(ع) آن لباس‌ها را در زمانى می‌پوشید که بدنما نبود، و اگر آن لباس را این زمان می‌پوشید به بدى انگشت‌نما می‌شد، پس بهترین لباس هر زمان، لباس مردم آن زمان است، ولى قائم ما اهل بیت(عج) زمانى که قیام کند، همان جامه على(ع) را پوشیده و به روش على(ع) رفتار کند».[12]
5. «رسول خدا(ص) لباس بلند(شمله) می‌پوشید که کار شلوار می‌کرد و پارچه راه راه به تن می‌کرد و از آن شلوار تهیه می‌نمود و این پارچه به تن آن‌حضرت خیلى زیبا بود، به‌واسطه آن‌که سیاهى آن با سفیدى ساق و پشت پاى حضرت کاملاً تناسب داشت و زیبنده بود ... و گاهی با همان لباس بلند (شمله) با مردم نماز می‌خواند.
انس می‌گوید: بسیار حضرتش را دیدم که در شمله با ما نماز می‌خواند، در حالى‌که دو طرفش را بین دو کتفش بسته و گره زده بود».[13]
6. «رسول خدا(ص) زیر عمامه عرقچین بر سر می‌گذاشت، و گاه عرقچین بی‌عمامه‏ و یا عمامه بی‌عرقچین بر سر می‌نهاد...».[14]
این روایات بیانگر آن است که؛ لباس پیامبر خدا(ص) و امامان معصوم(ع) مانند دیگر مردم بود؛ چون همه اعراب یک نوع لباس داشتند، هرچند آن بزرگواران سادگی را در شیوه پوشش رعایت می‌کردند.
اما به نظر می‌رسد که این روایات نمی‌تواند به تنهایی دلیلی باشد ‌که امروزه لباس روحانیت و طلبگی را زیر سؤال ببریم؛ زیرا امروزه بسیاری از اصناف اجتماعی به جهت گستردگی ارتباطات و گوناگونی وظایف اجتماعی؛ نیازمند یک نشانه و علامت و یا یونیفرم خاصی می‌باشند که ارتباط دیگران با آنان آسان‌تر شود و چه بهتر که اندیشمندان دینی - حتی اگر آنان را صنف ندانیم - از پوششی استفاده کنند که نسبت به دیگر پوشش‌های رایج، شباهت بیشتری با پوشش معصومان داشته باشد. افزون بر آن؛ تأثیر معنوی لباس روحانیت در مردم بر کسی پوشیده نیست. همچنین پوشیدن این لباس برای طلاب علوم دینی، باعث می‌شود که آنها به شئون و مسئولیت خود توجه داشته باشند و از گفتارها و رفتارهایی که در شأن آنها نیست، دوری کنند.
برای روشن شدن این مطلب در بخش زیر به توضیح می‌پردازیم.
حیات صنفی روحانیت
صحنه حیات انسان را می‌توان به دو چهره عمده تقسیم کرد؛ حیات فردی و حیات صنفی. بسیاری از فعالیت‌های روزمره انسان، تلاشی به اقتضای انسانیت، به عنوان یک فرد، و فارغ از عضویت در اجتماع است. مثلاً عبادت، غذا خوردن، استراحت، ورزش، رسیدگی به خانواده، مطالعات معمولی، و... پاره‌ای از فعالیت‌های فردی ما است که مرد و زن، پیر و جوان، شهری و روستای، کاسب و کارمند و کارگر و معلم  در آن مشترک‌اند؛ یعنی طلبه و روحانی در این میان خصوصیتی ندارد. در این فضا اگر توصیه‌ای صادر شود خطاب به همه انسان‌ها خواهد بود، مثلاً همه ما به حکم انسانیت، موظف به خودسازی، عبودیت، قرب، و کمالات اخلاقی هستیم، چه طلبه باشیم و چه طلبه نباشیم.
همین انسان، آن‌گاه که با جامعه مرتبط می‌شود و به عنوان عضوی از پیکره اجتماع در می‌آید، تعریف تازه‌ای می‌یابد و وظایف جدیدی بر دوش می‌گیرد. اینک نه به حکم انسانیت، بلکه به مقتضای حضور اجتماعی‌اش، وظایفی دارد. این، آغاز ورود انسان به جریان اجتماع و قرار گرفتن در یک صنف اجتماعی است و این چهره «چهره صنفی و اجتماعی» حیات ما انسان‌ها است. قرار گرفتن در یک صنف به معنای انتخاب یک مسئولیت و اعلام آمادگی برای انجام خدماتی مشخص است. معلم، راننده، کاسب، کشاورز، آهنگر، کارمند و کارگر هر یک با انتخاب شغل خویش، در یک گروه اجتماعی قرار گرفته، خدمات ویژه‌ای را ارائه می‌دهند. پس هریک از اصناف اجتماعی به هدف رفع یکی از نیازهای زندگی انسان پدید آمده است. بدون شک نیاز انسان منحصر در تأمین خوراک و پوشاک و آسایش مادی نیست. نیاز غیر مادی انسان به مراتب از نیاز مادی او فراوان‌تر و اساسی‌تر است؛ زیرا حقیقت انسان و انسانیت او در گرو عناصر غیر مادی است. از جمله این نیازها؛ نیاز به وحی، نیاز به دین، و نیاز به هدایت آسمانی است. پروردگار جهان برای رفع این نیاز مهم، شخصیت‌های برگزیده‌ای را به همراه پیام آسمانی به میان مردم فرستاده است. این چهره‌های ممتاز بشریت حامل سه مسئولیت بزرگ هستند:
1. دریافت پیام خدا (نبوت، خبرگیری)
2. انتقال این پیام به مردم (رسالت، ابلاغ)
3. اجرا و تحقق بخشیدن به آن محتوا در سطح جامعه (امامت، ولایت)
پس از رحلت آخرین پیامبر و غیبت آخرین وصی او(امام عصر) تفسیر، تبیین و تبلیغ دین، نیاز به متولّیانی دارد و لازم است در کنار اصناف مختلف که به رفع نیازهای گوناگون اجتماعی می‌پردازند، گروه دیگری وجود داشته باشد که دنباله‌رو حرکت پیامبران و امامان گردد. این گروه – چه آنان را صنف بدانیم و یا ندانیم - روحانیان و عالمان دین نام گرفته‌اند. در همین راستا، شاید در بیشتر موارد بهتر باشد مانند بسیاری از مسئولیت‌ها و خدمت‌رسانی‌های دیگر اجتماعی، این خدمت‌رسانی نیز با پوششی ویژه انجام شود تا به آسان‌تر شدن ارتباط با مخاطبان بیانجامد. پوشش فعلی روحانیت و طلبگی تنها از آن جهت ارزشمند است که دارای نمود مشخصی در جامعه بوده و در مقایسه با دیگر پوشش‌ها، بیشترین شباهت را با لباس پیامبر اسلام(ص) و امامان(ع) دارد. به دیگر سخن؛ لباس روحانیت تنها یک نماد است و تمام بهره‌هایى که از نمادها به دست می‌آید از این لباس هم انتظار می‌رود. این نماد وابسته به یک ایده و رسالت و فرهنگ خاص دینی است.
به دیگر سخن؛ لباس روحانیت نمادى از یک نهاد است که رسالتى بزرگ بر دوش دارد، و با معرفی این لباس به عنوان لباس علمای دین، نمی‌توان آن‌را لباس شهرت دانست. با این وصف، همان‌گونه که مثلاً لباس نیروهای مسلح که نماد شجاعت و آمادگی دفاع از کشور و برقراری امنیت هست، لباس شهرت محسوب نمی‌شود، لباس روحانیت، نمادی است که دارندگان آن خود را ملتزم به تحقیق در مبانی دینی و عمل به آن و نیز آشناکردن جامعه با اسلام دانسته و همین امر برای ارزشمند بودن چنین لباسی کافی است. از این‌رو؛ اگر از لباس روحانیت به عنوان لباس پیامبر اکرم(ص) و امام صادق(ع) یاد می‌شود به این معنا نیست که رسول اکرم(ص) و امام صادق(ع) همین عمامه و عبا و قبا را با سبک امروزین آن در برداشته‌اند و یا آن‌که هرکه این لباس را بپوشد مانند آن حضرات از تقدس برخوردار خواهد بود، بلکه این پوشش، نمادی از وابستگى به اسلام و تشیع و آمادگی جهت تبلیغ و ترویج آن می‌باشد و تنها با این نیت مقدس است که می‌توان نوعی تقدس برای پوشش در نظر گرفت وگرنه تقدس دیگری برای این پوشش متصور نیست و بدیهی است که صرف پوشیدن این لباس، ارزش خاصی برای فرد دارنده آن ایجاد نخواهد کرد، بلکه التزام فرد مزبور به اصول و قواعد مقتضی سِمَت روحانیت، تنها عاملی است که فرد دارنده لباس و خود لباس را توأماً دارای ارزش می‌نماید. و پوشندگان این لباس نیز در اجتماع باید همچون پیامبر اکرم(ص) متوازن، آراسته، خوش‌نما، پاکیزه، جذاب، معطر باشند.
بر این اساس، حقیقتِ روحانیت و قوامِ روحانیت وابسته به این لباس نیست و روحانیت سِمَت و مقامی نیست که در سایه آن روحانیون امتیازات مادی کسب کنند یا حرفه‌ای که نظیر حرفه‌های دیگر یک دسته، آن را پیشه و وسیله امرار معاش خود قرار دهند. روحانیت در اسلام به معنای آراسته بودن به فضیلت علم و تقوا و مجهز بودن برای انجام یک سلسله وظایف اجتماعی دینی و واجبات کفایی است. بی آن‌که علم و تقوا سرمایه دنیاطلبی گردد. شجره‌نامه صنفی روحانیت از مسیر عالمان ربانی دوره غیبت به امامان معصوم و از طریق آنها به پیامبران الهی می‌رسد.
طلبه از نظر صنفی و شغلی از تبار پیامبران و امامان است و این بس افتخارآمیز و مسئولیت‌آفرین است؛ یعنی وظایفی را که آنها بر دوش داشته‌اند و خدمتی را که آنها در جامعه انجام می‌داده‌اند، روحانیت، در شرایط امروز، بر عهده گرفته است.
نکته دیگر این‌که، پوشیدن لباس روحانیت واجب شرعی نیست. ما برخی از بزرگان دین را می‌شناسیم که در حوزه‌های علمیه تا مدارج عالی (اجتهاد) تحصیل کرده و خدمتگزار اسلام و حوزه‌های علمیه بوده‌اند، ولی به هر دلیل لباس نپوشیده‌اند و هیچ‌کس نیز آنان را متهم به ترک واجب یا ارتکاب حرام ننمود. آنان تشخیص داده‌اند که بدون لباس بهتر می‌توانند خدمت کنند. بنابراین، در مواردی که لباس روحانیت واقعاً مانع از ارتباط بهتر با جامعه بوده و مانع از آن وظیفه اصلی باشد، لازم است که فرد روحانی تحصیل کرده حوزه، با لباس دیگری به تبلیغ دین و طبابت روحی جامعه بپردازد. ولی به این نکته نیز باید توجه داشت که امروزه کم نیستند روحانیون موفقی - چه در داخل، و چه در خارج از کشور - در اجتماعات مختلف علمی، فرهنگی، هنری، ورزشی و... با لباس روحانیت شرکت می‌کنند و در امر تبلیغ معارف دین موفق بوده‌اند. و این لباس نه تنها مانع آنها نبوده، بلکه در موفقیت آنان تأثیرگذارتر بوده است.

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 165 تاريخ : شنبه 18 ارديبهشت 1395 ساعت: 19:14

«مبانی» جمع مبنا، از ریشه «بنی»، به معنای پایه و هرچه که بر آن و با تکیه بر آن بر رویش چیزی می‌گذارند.[1]
منظور از «مبانی عقلی»، مطالبی است که از نظر «عقل و برهان»، پایه‌ای برای یک نظریه محسوب می‌شود، اما مقصود از «مبانی نقلی» اموری است که از نظر «نقل»، اصول و پایه یک نظریه شمرده می‌شود. منظور از «نقل» نیز گفتار یا کردار انسان‌هایی است که سخن و فعل آنان در نزد نظریه‌پردازان حجت و سند می‌باشد.
در یک نگاه دقیق می‌توان گفت که «مبانی»، آن دسته از عناصر و رهنمودهای دینی است که به صورت اصول و امور مسلم در یک زمینه مى‌‏باشند و جنبۀ زیربنا براى بقیه عناصر دارند، و به نحوى آنها را تبیین و تعیین مى‌‌کنند. این عناصر از قبیل قضایاى «باید» مى‌‏باشند و جنبه اعتبارى دارند و در واقع نتایج جهان‏‌بینى اسلامى هستند.
توضیح این‌که اسلام به عنوان دین خاتم، کامل‏‌ترین دین مُرسَل و در بردارندۀ تمام آنچه را که باید از دین نفس الامرى از راه وحى بیان گردد، مى‌‏باشد؛ از این‌رو، ما در هر حوزه از حیات انسان، خواه فردى و خواه اجتماعى، توقع داریم شاهد موضع‏‌گیرى اسلام و ارائۀ رهنمود باشیم. این رهنمودها که در واقع عناصر تشکیل دهنده دین مى‏‌باشند، به دو دسته تقسیم می‌شوند:
1. عناصر دینى‏‌اى که نُمُود جهان‏‌بینى اسلام در یک حوزۀ خاص؛ مانند سیاست یا اقتصاد، مى‌‏باشند و نسبت بین آنها و جهان‌‏بینى اسلامى، همان نسبت جزئى به کلى، یا صغرا به کبرا است. این‌گونه عناصر از قبیل قضایاى «هست» مى‏‌باشند و رنگ کلامى - فلسفى دارند؛ مانند بررسى سلطۀ تکوینى خداوند در حوزۀ مباحث سیاسى، یا مطالعه رازقیّت او در زمینۀ اقتصاد. ما از این عناصر به عنوان «فلسفه» یاد مى‌‏کنیم. پس «فلسفۀ سیاسى اسلام» مجموعه عناصرى از اسلام در حوزه سیاست است که نُمُود جهان‌‏بینى و از جزئیات آن محسوب مى‏‌شود.
2. عناصر دینى‌‏اى که نتایج جهان‌‏بینى اسلامى، بویژه فلسفۀ آن - یعنى عناصر دسته اول- هستند. این عناصر از قبیل قضایاى «باید» مى‌‏باشند و جنبه اعتبارى دارند و به نوبۀ خود به دو گروه تقسیم مى‏‌شوند:
برخى از این عناصر جنبۀ زیربنا براى بقیه دارند و به نحوى آنها را تبیین و تعیین مى‏‌کنند. این عناصر یا به صورت اصول و امور مسلم در یک زمینه مى‏‌باشند که از آن به «مبانى» یاد مى‏‌کنیم. و یا اغراض و مقاصد دین را در یک حوزه مشخص مى‏‌نماید که به آن «اهداف» مى‏‌گوییم. مجموعۀ این مبانى و اهداف، «مکتب» را تشکیل مى‌‏دهند».[2]، [3]

[1]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق، داودی، صفوان عدنان، ص 147، دمشق، بیروت، دارالقلم‏، الدار الشامیة، چاپ اول، 1412ق.
[2]. هادوی تهرانی، مهدی، ولایت و دیانت، ص50، مؤسسه فرهنگی خانه خرد(بیت الحکمة)، چاپ سوم، 1381ش.

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 196 تاريخ : سه شنبه 14 ارديبهشت 1395 ساعت: 6:03

اگر انرژی به معنای توان و قدرت موجود در اشیای مادی، مورد نظر باشد، در این‌صورت بدون وجود مادی آن اشیا قابل تحقق نیست. اما اگر مقصود از انرژی، استعداد یا امکان استعدادی باشد، از آن‌جا که استعداد هر چیزی باید قبل از تحقق آن‌چیز محقق باشد، انرژی آن‌چیز قبل از وجود مادی موجود است. حال اگر انسانی اطلاعات بسیار گسترده داشته و از اموری که در آینده محقق می‌شود مطلع باشد، می‌تواند استعداد و انرژی آیندگان را نیز قبل از به وجود آمدنشان درک کند.

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 178 تاريخ : سه شنبه 14 ارديبهشت 1395 ساعت: 6:03

11826 گوناگون 1394/07/29

استفاده از این الفاظ اگر توهین به اشخاص نباشد، اثبات حرام‌بودن آن دشوار خواهد بود ، ولی بکارگیری چنین الفاظی در گفتگوها، شایسته مؤمن نیست. البته برخی از مراجع تقلید[1] استفاده از الفاظ قبیح در فرض سؤال را جایز ندانسته‌اند. درباره ملاک عدالت نیز ...

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 165 تاريخ : سه شنبه 14 ارديبهشت 1395 ساعت: 6:03

تاریخ گواه بر این مطلب است که پروردگار از میان انسان‌ها بعضى را به وحى خویش مخصوص گردانیده و آنها را براى این مهم برگزیده و بر سایر مردم برترى داده است. البته این گزینش براساس ضابطه‌هایی می‌باشد‌. پیش از ذکر برخی معیارهای این گزینش؛ توجه به چند نکته لازم به نظر می‌رسد:
یک. براساس آموزه‌های دینی؛ اولاً: اراده و خواست پروردگار در تمام امور جهان جاری بوده و بر همه‌ چیز‌ و همه کس حاکم است. ثانیاً: خداوند‌ برای همه‌ کارها‌ سنت‌ها و قوانینی قرار داده که هر یک در‌ مجرای‌ خود جریان دارند. بنابراین، خواست خداوند‌ دارای‌ ضابطه و قانون است، و افعال پروردگار بیهوده و بی‌هدف نیست. بلکه براساس حکمت،[1] علم[2] و لطف[3] است.
دو. در‌ آیاتی‌ از قرآن مشاهده می‌کنیم که از‌ عوامل و عناصری نام برده‌ شده‌ که در عالم نقشی بنیادین ایفا می‌کنند؛ عواملی مانند: خلقت‌ و آفرینش، هدایت، گمراهی، رحمت، فضل و برتری، ملک و حکومت، عزّت‌ و ذلّت، فرستادن‌ فرشته‌ها بر اشخاص(ایجاد ارتباط‌ خاص‌ با بعضی بندگان)، انتخاب بعضی افراد و...
هر یک از این موارد، توجه و عنایت خاص خداوند را‌ می‌طلبد که معنای انتخاب‌ خداوند‌ نیز در ضمن آنها نهفته است.
برای نمونه؛ درباره آفرینش و انتخاب در قرآن می‌خوانیم: «پروردگار تو هر چه بخواهد می‌آفریند، و هر چه بخواهد برمی‌گزیند آنان [در برابر او] اختیارى ندارند منزّه است خداوند، و برتر است از همتایانى که براى او قائل می‌شوند».[4]
یا درباره هدایت می‌خوانیم: «و بر خدا است که راه راست را [به بندگان] نشان دهد امّا بعضى از راه‌ها بیراهه است! و اگر خدا بخواهد، همه شما را [به اجبار] هدایت می‌کند [ولى اجبار سودى ندارد]».[5]
معیارهای گزینش پیامبران
خداوند‌ متعال از‌ روی علم، حکمت، رحمت و... بندگان خویش را مورد عنایت قرار می‌دهد، ولی این عنایات شامل حال هر کسی نمی‌شود؛ زیرا خداوند کمال محض است و آفرینش و رسانیدن رحمت و انواع نعمت‌ها به موجودات، لازمه صفات ذاتی او است. او می‌خواهد که‌ انسان‌ نیز به کمال خود برسد. دریافت رحمت از جانب خداوند احتیاج به ظرفیت و شرایط ویژه‌ای در انسان دارد. انسان موجودی است که در سایه اختیار و انتخاب آگاهانه و مستمر چنین‌ ظرفیتی‌ را در‌ خود ایجاد می‌کند تا بتواند‌ استحقاق‌ پذیرش‌ موهبت‌های مخصوص را داشته باشد.
در این راستا؛ خداوند افرادی را با معیارهایی الهی برای امور مهمی مانند رسالت برگزیده است. در طی‌ قرون‌ و هزاره‌های مختلف، پیامبرانی پا به عرصه وجود گذارده‌اند که‌ نه‌ تنها نام آنها هنوز در تاریخ مانده بلکه سرنوشت جامعه پس از خود را تا چندین قرن دچار‌ تحول‌ ساخته‌ و الگوها و اسوه‌هایی برای دیگران گردیده‌اند و بدون آن‌که‌ سرمایه‌ای در این راه خرج کنند و بخواهند با هزاران دستاویز و نیرنگ، مردم را به سوی خود‌ جذب کنند، محبوب زمینی انسان‌ها گردیدند.
در این‌جا با توجه به آیات قرآن و احادیث؛ به برخی معیارهایی که خداوند بر اساس آنها انسان‌هایی را برای پیامبری برگزیده و آنها را بر دیگران برتری داد، اشاره می‌شود:
1. تسلیم خدا بودن
اسلام به معنای پذیرش و تسلیم خدا شدن است در هر سرنوشتی که برایش قرار داده است؛ چه‌ سرنوشت‌ تکوینی، از قضا و قدر و چه‌ تشریعی‌ از اوامر و نواهی.[6] نسبت‌ به میزان تسلیم انسان‌ها‌، درجات‌ و طبقات آنها متفاوت است. چرا که اسلام و ایمان مراتب و درجاتی دارد. امام علی(ع) در این زمینه می‌فرماید: «نسبتی‌ برای اسلام بیان کنم که کسی جز‌ من‌ نکرده باشد‌ و پس‌ از من هم کسی‌ جز بمانند من بیان نکند. اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین و یقین همان تصدیق‌ و تصدیق همان اقرار و اقرار همان‌ عمل‌ و عمل همان‌ اداء. مؤمن‌ دینش را از‌ رأیش‌ نگرفته بلکه از جانب پروردگارش آمده و از او گرفته است».[7]
برای نمونه؛ حضرت ابراهیم(ع) از مصادیق برگزیدگان است، زمانی که پروردگارش به او فرمود: اسلام بیاور، گفت: من تسلیم «ربّ العالمین» هستم.[8] پس رسیدن به مقام «اصطفاء»(برگزیده‌شدن) مشروط به رسیدن به مقام «اسلام» است. ابراهیم(ع) نه یهودی‌ بود‌ و نه نصرانی، بلکه او حنیف و مسلمان بود.[9] او بر طریقه مستقیم و معتدلی بود که از افراط و تفریط خالی است(حنیف) و منقاد و مطیع در برابر اوامر و نواهی خدای تعالی‌ است(مسلم).[10] او‌ بر طریق فطرت پاک بود و از مشرکین نبود. ابراهیم(ع)، فرزندانش[11] را نیز به توحید و اسلام سفارش نمود. تا جایی که ابراهیم و اسماعیل(ع) از خدا می‌خواهند که آن دو را مسلمان قرار دهد و نیز از خداوند می‌خواهند که امتی‌ مسلمان‌ از ذریه آنها قرار‌ بدهد.[12]
 2 و 3. مخلص و حنیف بودن
اخلاص؛ یعنی: پاکی و صفا و پاک شدن از ناخالصی‌ها و ناپاکی‌ها،[13] و شیء خالص آن چیزی است که در آن هیچ‌گونه شائبه مادی و معنوی نباشد. به عبارت دیگر؛ اخلاص؛ یعنی: این‌که بنده خود را برای خدایش‌ خالص‌ کند.
در قرآن کریم هرجا که واژه‌های «مخلِص» یا «مخلِصین» -به کسر لام- به کار برده شده، سخن از خالص کردن است، آن هم خالص کردن دین، یعنی: یا شخص می‌گوید: دارم دین خود را خالص می‌کنم، یا از سوی خداوند‌ به‌ فردی امر‌ شده است که دین خود را خالص کند.
در مورد «مخلَص» یا «مخلَصین» -به فتح لام- اول: این‌که همه جا با‌ موصوف «عباد» به کار رفته‌اند. و دوم: این‌که آنها بندگانی هستند که مخصوص خداوند و ملک‌ اختصاصی اویند: «عباد‌ الله» یا «عبادک‌ المخلصین»؛ چنان‌که در قرآن از حضرت موسی(ع)[14] و حضرت یوسف(ع) [15] با واژه مخلص یاد شده است.
در روایات؛ «حنیف» و «مسلم» به «خالص» و «مخلص» معنا شده‌اند؛[16] زیرا حنیف به معنای‌ طریقه مستقیم و معتدلی است که‌ از افراط و تفریط خالی باشد و «مسلم» به معنای منقاد و مطیع در برابر اوامر و نواهی خدای تعالی است و این به معنای مخلص -کسی که غیر خدا در او راه ندارد- نزدیک است.[17]
با توجه به این تفسیر ملاک دیگری از قرآن به دست می‌آید، ملاک حنفیت است.«حنیف» از «حَنَف» به معنای اعراض و دوری از‌ گمراهی‌ و میل به استقامت است. همچنین به معنای مایل‌ از‌ هر دین باطل به دین‌ حق است. در قرآن‌ کریم حنیف بودن ابراهیم(ع) در برابر و مقابل مشرک نبودن او، و بیزاری او از‌ شرک‌ قرار‌ داده شده است.[18]
4. قلب سلیم
یکی دیگر از معیارهای برگزیده شدن، دارابودن قلب سلیم[19] است. برای نمونه؛ در مورد حضرت ابراهیم(ع) با این خصوصیت یاد شده است و به همین خاطر خداوند او را پیرو نوح(ع)‌ دانست: «و از پیروان او ابراهیم بود، [به خاطر بیاور] هنگامى را که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد»؛[20]  قلب سلیم طبق آنچه در روایات آمده؛ یعنی این‌که: قلب و دل سالم باشد و کسی جز خدا در قلب بنده نباشد.[21]
5. شکرگزاری
شکر، اظهار نعمت است، هم‌ در‌ اعتقاد و هم با زبان و نیز با عمل کردن می‌توان آن‌را ظاهر‌ نمود.[22] در قرآن کریم؛ برای نمونه از حضرت نوح(ع)، به عنوان عبد‌ شکور‌ نام برده شده‌ است. [23] امام باقر(ع) فرمود: «نوح، عبد شکور‌ نامیده‌ شده؛ زیرا او هنگامی که شب می‌کرد یا صبح می‌کرد می‌گفت: خدایا من گواهی می‌دهم‌ که‌ هر آنچه در شبانه‌روز در نعمت یا‌ سلامتی در دین یا‌ دنیا‌ هستم از توست. تو یگانه‌ای هستی‌ بی‌شریک. حمد‌ و شکر تو به خاطر آن نعمت‌ها بر من واجب است تا راضی شوی‌ و بعد از رضایت تو باز‌ هم رضایت‌ تو».[24]
6. سربلندی در آزمایش‌ها[25]
خداوند می‌خواهد‌ انسان‌ بر‌ فطرت پاک خود باقی‌ بماند و در این مسیر راه کمال را طی کند. اما همه انسان‌ها بر این فطرت پاک‌ باقی‌ نمی‌مانند. خداوند به باطن انسان‌ها آگاه است‌ ولی‌ باید‌ خود‌ انسان‌ها‌ نیز خود را‌ بشناسند،‌ بنابراین
می‌آزماید تا خالص از ناخالص جدا شود و همه را محک می‌زند، آن‌گاه خالص را برمی‌گزیند. اثر این امتحان‌ آن است‌ که صفات باطنی او از قبیل اطاعت، شجاعت، سخاوت، عفت، علم، مقدار‌ وفا‌ و... را‌ ظاهر‌ می‌سازد. پس‌ امتحان‌ از طریق عمل صورت می‌گیرد نه گفتار؛ چنان‌که خدا در قرآن می‌فرماید: «آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: "ایمان آوردیم"، به حال خود رها می‌شوند و آزمایش نخواهند شد؟!».[26] ولی آنچه روشن است سطح و درجه‌ امتحان در افراد مختلف متفاوت است. و نسبت به درجه ایمان و ظرفیت آنها تغییر می‌کند و برای پیامبران به مراتب سخت‌تر و شدیدتر است.
آزمایشات‌ و ابتلائات گوناگون[27] از برگزیدگان در برابر نعمت یا گرفتاری، نداشتن فرزند و آرزوی داشتن آن تا دوران پیری و تحمل تهمت‌ها و حرف‌های مردم، سر بریدن فرزند؛ دوری ‌ ‌از وطن و... نشان از همین مطلب است و همه آنها سربلند از امتحان بیرون آمدند و نزد خداوند به مقام‌ و جایگاهی والا دست یافتند.
7. همواره دل در گرو خدا داشتن
از افرادی که در قرآن از آنها ستایش و تمجید شده و پس از آن به این نکته تصریح شده که آنها نزد خداوند از برگزیدگان و نیکان هستند «اوّابین» می‌باشند. «اوّاب» به معنای بسیاری رجوع به سوی پروردگار است. خدای تعالی سرگذشت جمعی از بندگان اوّاب خود را‌ در قرآن آورده است که همواره در هنگام هجوم حوادث ناملایم، به خدا‌ مراجعه‌ می‌کردند؛ مانند: داود(ع)،[28] سلیمان(ع)،[29] و ایوب(ع).[30]
8. راست‌گویی
صدق مخالف کذب‌ و به معنای راستی و راست‌گویی می‌باشد.[31] راست‌گو بودن یک ارزش و از صفات والای انسانی است. اصولاً خداوند‌ می‌خواهد‌ صادقین را از دیگران جدا ‌کند و بازشناسد و به سبب این صفت آنها را پاداش دهد. خداوند‌ افرادی را به خاطر دارابودن این صفت بسیار ستوده و آنها را برای اموری مهم؛ مانند رسالت و...برگزیده است و از صداقت آنها با وصف صدیقین یاد نموده است. ابراهیم(ع) نمونه‌ای بارز و اسوه کامل‌ از‌ این برگزیدگان و از صدیقین است: «در این کتاب، ابراهیم را یاد کن، که او بسیار راستگو، و پیامبر [خدا] بود».[32] از دیگر الگوهای صداقت که با واژه صدیق از او یاد شده است، ادریس(ع)است.[33]

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 152 تاريخ : دوشنبه 6 ارديبهشت 1395 ساعت: 5:28

بنابر تحقیق و جست‌وجو؛ روایاتی مشابه با آنچه در پرسش آمده در منابع حدیثی وجود دارد، که در این‌جا برای نمونه به ذکر دو مورد بسنده می‌شود.
1. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «پیشوایان برجسته، نوامیس عصر، فرمانروایان عالم، رهبر مردم، زمامدار جهان، فرمانبردار و ولایتمدار و پشت و پناه آنها، ساقى و حافظ و راه نجات براى آنهائیم. ما راه، سرچشمه، راه پایدار و طریق مستقیم هستیم. هر کسی به ما ایمان آورد به خدا ایمان آورده و هر کسی انکار ما را کند انکار خدا را کرده است، کسى که درباره ما شک کند به خدا شک کرده است، کسى که عارف به ما باشد عرفان به خدا دارد، هر کسی به ما پشت کند به خدا پشت کرده است و مطیع ما مطیع خدا است، ما وسیله به سوى خدائیم و رساننده به رضوان اوئیم».[1]
2. امام باقر(ع): «همانا پیامبر خدا باب [معرفت‏] خداست که جز از آن در نمی‌آیند و راه او است که هر کس آن‌را بپیماید، به خداوند عز و جل می‌رسد. امیر مؤمنان نیز پس از او چنین است و همین طور است هر امام در پِى دیگرى. خداوند عزّ و جلّ آنها را ارکان‏ زمین قرار داده تا [زمین،] اهلش را نلرزاند و نیز بنیان‏هاى اسلام و مرزداران راه هدایت او، قرار داده است. هیچ‌کس جز به هدایت آنها ره نمی‌یابد و بیرون رونده از هدایتى گمراه نمی‌شود، مگر با کوتاهى کردن در حقّ ایشان. آنها معتمدان خدایند در علم و حجّت‌ها و هشدارهایى که فرو فرستاده است و دلیلى رسایند براى زمینیان که براى آخرین آنها از سوى خدا همان جارى است که براى نخستین ایشان جارى بوده و هیچ‌کس جز به یارى خدا به این حد نمی‌رسد».[2]
برای آگاهی بیشتر نمایه‌های زیر را مطالعه کنید:
«امام حسین چراغ هدایت و کشتی نجات»، سؤال 10875.
«مأموریت اهل بیت(ع)»، سؤال 1248.
«اطاعت و دوستی امامان معصوم(ع)»، سؤال 43532.

[1]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ‏25، ص 23، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[2]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ‏1، ص 198، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 166 تاريخ : دوشنبه 6 ارديبهشت 1395 ساعت: 5:28

«اسم» که یکی از سه نوع کلمه موجود در زبان عرب است، به اعتبارات گوناگون دارای تقسیمات گوناگونی می‌باشد؛ از جمله در علم صرف به اعتبار دلالت بر تعداد افراد، بر سه قسم به شرح زیر تقسیم می‌گردد:
1. اسم مفرد؛ اسمی است که دلالت بر یک نفر یا یک چیز نماید؛ مانند: زید، زینب، عالم، شجر، مسلم.[1]
2. اسم مثنّی یا تثنیه؛ اسمى که بر دو مفرد دلالت می‌کند، و طریقه ساختن آن‌ ‌چنان است که به آخر اسم مفرد «الف و نون»[2] یا «یاء و نون»[3] ملحق می‌نمایند، و نون تثنیه مکسور است، و حرف آخر کلمه که پیش از الف یا یاء واقع می‌شود مفتوح است؛ مانند: زَیدانِ، زَیدَینِ، مُسلِمانِ، مُسلِمَینِ.[4]
3. اسم مجموع یا جمع؛ اسمى است که بر بیش از دو فرد دلالت می‌کند، و آن دو قسم است:
الف. جمع سالم یا صحیح،[5] طریقه ساختن مذکرش چنان است که در آخر اسم مفرد «واو و نون»[6] یا «یاء و نون»[7] ملحق می‌نمایند، و آخر کلمه پیش از واو مضموم، و پیش از یاء مکسور است، و نون جمع مفتوح می‌باشد؛ مانند: زیدون، زیدین، مسلمون، مسلمین.[8] و طریق ساختن مؤنث آن چنان است که الف و تاء کشیده در آخر کلمه می‌آورند، و اگر در آخر کلمه «تاء» باشد حذف می‌گردد؛ مانند: هندات، ضاربات، شجرات.[9]
ب. جمع مکسر،[10] و آن با تغییر مفرد ساخته می‌شود، و تغییر یا در حرکت است با توافق در عدد حروف،[11] یا در حرکت و حروف هر دو است، و تغییر در عدد حروف یا به افزودن بر مفرد است، یا به کاستن از مفرد.[12]
اوزان جمع مکسر
برای جمع مکسّر حدود 40 وزن بیان شده است،[13] که یکی از آن وزن‌ها وزن «فُعَلاء» است. این وزن، جمع وصفى است که بر وزن «فعیل» یا «فاعل» باشد؛ مانند: «کریم» که جمعش می‌شود؛ «کُرَماء» یا «علیم و عالم» که جمعشان می‌شود؛ «علماء» یا جاهل که می‌شود؛ جهلاء.[14] واژگان جمع، مانند «علماء» اگرچه جمع مکسَّر برای واژگان مذکر «عالم» و «علیم» است، اما در چنین جمع‌هایی به اعتبار کلمه تقدیری «جماعة» می‌توان به آنها فعل مفرد مؤنث نیز اسناد داده شود؛ مانند: «جاء الرجال» و «جائت الرّجال‏».[15]
گفتنی است؛ صیغه‌هاى جمع براى مفرداتى که گفته شده کلّیّت ندارد، بلکه بناء بر غالب است؛ یعنى ممکن است هر یک از آنها جمع مفردات دیگرى واقع شوند، و هر نوعى از آن مفردات نیز ممکن است جمع دیگرى داشته باشند.[16]

[1]. حسینى طهرانى، هاشم‏، علوم العربیة، ج 1، ص 413، تهران، مفید، چاپ دوم، 1364 ش.
[2] . در حالت رفعی.
[3] . در حالت نصبی و جری.
[4]. علوم العربیة، ج ‏1، ص 413.
[5]. سالم گویند چون بناء مفرد در این جمع به حال خود باقى است.
[6]. در حالت رفعی.
[7]. در حالت نصبی و جری.
[8]. علوم العربیة، ج ‏1، ص 416 - 417.
[9]. همان، ص 417 - 418.
[10]. مکسّر گویند چون بناء مفرد در آن شکسته می‌شود.
[11]. مانند «ارض» بسکون الراء و «ارض» بفتح الراء؛ البهجة المرضیة على ألفیة ابن مالک،‏ محقق: حسینى دشتى، مصطفى، ص 35، قم، اسماعیلیان، چاپ نوزدهم، بی‌تا.
[12]. علوم العربیة، ج ‏1، ص 419.
[13]. ر. ک: علوم العربیة، ج ‏1، ص 419 - 432؛ آل بویه، على، ترکیب، ترجمه و تلخیص مطالب ألفیة ابن مالک‏، ص 371 - 374، قم، عالمه، چاپ اول، 1383ش.
[14]. علوم العربیة، ج ‏1، ص 425.
[15]. ترکیب، ترجمه و تلخیص مطالب ألفیة ابن مالک، ص 118؛ البهجة المرضیة على ألفیة ابن مالک،‏ ص 161(پاورقی).
[16]. علوم العربیة، ج ‏1، ص 432.

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 174 تاريخ : يکشنبه 5 ارديبهشت 1395 ساعت: 2:51

در مجموعه سخنان امام علی(ع) مواردی را می‌توان یافت که در آنها به عوامل فروپاشی حکومت‌ها پرداخته شده است که در این نوشتار به برخی از آنها اشاره می‌شود:
1. ستم‌گرى‏ و خون‌ریزى ناروا
امام علی(ع) ظلم و ستم را از اساسی‌ترین عوامل سقوط و تباهى دولت‌ها و جوامع بشری معرفى می‌کند و سرنوشت محتوم ستم‌کاران را نابودى، و از دست رفتن قدرت استبدادی آنها می‌داند؛ آن‌حضرت در سخنانی می‌فرمایند:
«بدترینِ حکمرانان، کسانی‌اند که بر شهروندان خود، ستم روا دارند».[1]
«کسی که بر شهروندان خویش ستم ورزد، مخالفان خود را یارى رسانده است».[2]
«کسی که با شهروندان خویش با ستم رفتار کند، خداوند، دولتش را نابود می‌کند و نابودى و هلاکت او را سریع سازد».[3]
«هیچ پادشاهى نیست که خداوند، به وى نیرو و نعمت ارزانى دارد و او آن‌را در ستم بر بندگان، به کار گیرد؛ مگر آن‌که بر خداوند است که آن‌را از او باز ستاند. نمی‌بینى که خداوند فرموده است: "در حقیقتْ خداوند، حال قومى را تغییر نمی‌دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند"[4]».[5]
امام على(ع) در سفارش‌نامه‌اش به مالک اشتر می‌فرماید: «بپرهیز از خون‌ها و ریختن آنها به ناروا؛ چرا که چیزى مانند ریختن خون به ناحق، کیفر را نزدیک نسازد و گناه را بزرگ نگردانَد و نعمت را نَبَرد و رشته عمر را پاره نسازد، و خداوندِ سبحان، در روز رستاخیز، آغاز کننده داورى بین بندگان در خون‌هایى است که از یکدیگر ریخته‌اند. چرا که در آن، قصاص باشد؛ و اگر دچار خطا گشتى و تازیانه یا شمشیر یا دستت، در کیفر، زیاده‌روى کرد یا به مشت زدن و یا بیشتر از آن، [ناخواسته‏] مرتکب قتلى شدى، گردنکشى و غرور قدرت نباید تو را وا دارد که خود را برتر دانى و خون‌بهاى کشته شده را به خانواده‌اش نرسانى».[6]
2. تدبیر نادرست‏
دولت‌مردان باید مدبّر و عاقبت اندیش باشند و رفتارهای سیاسی و اجتماعی‌شان با احاطه بر اوضاع و احوال و تحلیل درست از حوادث آینده باشد. بر اساس این ویژگى هیچ‌گاه آنها منفعلانه تابع و دنباله‌رو حوادث نمی‌شوند تا به هلاکت برسند، بلکه به صورت فعال، حوادث را رصد کرده و تصمیم مناسب را اتخاذ می‌کنند
امام على(ع) در سخنانی می‌فرماید:
«تدبیر نادرست، سبب هلاکت گردد».[7]
«آفت پیشوایان، سستى و ناتوانىِ سیاسى است».[8]
«کسی که تدبیرش [از جامعه‏] عقب افتد، نابودی‌اش جلو افتد».[9]
3. خودکامگى و امتیازخواهی
خودکامگی و امتیازخواهى حاکمان و اطرافیان و حامیان آنها یکى از آفات مهم هر حکومتی است، البته در امورى که همه مردم باید در آن یکسان باشند، و آنها بیش از حق خود سهم‌خواهى می‌کنند؛ چیزى که افکار عمومى را بر ضد آنها می‌شوراند. این همان چیزى است که در زمان ما به عنوان رانت‌خوارى (امتیاز ویژه طلبیدن) مشهور شده است!
‏امام على(ع)، مالک اشتر را از این کار به شدت برحذر می‌دارد و می‌فرماید: «بپرهیز از امتیازخواهى‏ در آنچه مردم، در آن یکسان‌اند؛ و بپرهیز از غفلت در آنچه بدان توجّه شود، از آنچه در دیده‌ها نمایان است؛ چرا که آنچه به ناروا گرفته باشى، به دیگران برگردد و به زودى، پرده کارها از پیش دیده‌ات برداشته شود و داد ستمدیده را از تو بستانند».[10]
همچنین آن‌حضرت درباره عثمان فرمود: «در سخنی کوتاه، روش او را براى شما بگویم: او به استبداد و خودکامگى فرمان می‌داد و این، سبب تباهى کارها شد».[11]
4. به کار گماردن فرومایگان‏ و کنار گذاشتن نخبگان
‏امام على(ع) می‌فرماید:
«چهار چیز نشانگر رو به زوال بودن حکومت‌ها است: ضایع کردن اصول [و مبانى‏]، چنگ زدن به فروع، به کار گماردن فرومایگان، و کنار گذاردن نُخبگان».[12]
«نابودى دولت‌ها در به کار گماردن مردمانِ پست است».[13]
5. اطاعت نکردن از رهبر و حاکم جامعه
عوامل گذشته ناشی از سوء عملکرد حاکمان بود، اما در جامعه‌ای که حاکمان شایسته‌ای نیز دارد، ممکن است فروپاشی رخ دهد که عامل این فروپاشی خود مردم و نیز مدیران میانی می‌باشند. به عنوان نمونه با آنکه نقش یک رهبر شایسته، تدبیر در اداره حکومت، برقراری عدالت، جلوگیری از پراکندگی و تشتت افراد جامعه و ایجاد وحدت میان آنها در صورت بروز هرگونه اختلاف و ... است، اما اگر اوامر و توصیه‌های چنین رهبری مورد توجه قرار نگیرد، عملاً نمی‌توان به دوام چنین حکومتی نیز امیدوار بود. امام علی(ع) می‌فرماید: «جایگاه رهبر چونان ریسمانی محکم است که مهره‌ها را متحد ساخته و به هم پیوند می‌دهد. اگر این رشته از هم بگسلد، مهره‌ها پراکنده و هرکدام به سویی خواهند افتاد و هرگز جمع آوری نخواهند شد».[14]
رهبر و حاکم یک جامعه؛ چونان محور آسیاب می‌باشد که همواره افراد به دور او در گردش منظم هستند، به طوری که نبایستی هریک از مدار خود انحراف یابد که زیربنای آن فرو ریزد؛ امام علی(ع) به این حقیقت این‌گونه اشاره می‌فرماید: «من چونان محور سنگ آسیاب باید بر جای خود استوار بمانم تا همه امور کشور، پیرامون من و به وسیله من به گردش درآید، اگر من از محور خود دور شوم، مدار آن بلرزد و سنگ زیرین آن فرو ریزد».[15]

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 165 تاريخ : يکشنبه 5 ارديبهشت 1395 ساعت: 2:51

یکی از سنت‌های الهی که در قرآن کریم بیان شده، سنت مرگ و حیات جوامع و ملت‌ها است. براساس آنچه در تعالیم دینی آمده، جوامع نیز بسان افراد دارای حیات و مرگ هستند. این مرگ و حیات از نگاه قرآن به عوامل مختلفی بستگی دارد. قرآن کریم شروع نابودی ملت‌ها را از قوم نوح(ع) بیان می‌کند: «چه بسیار مردمى که در قرون بعد از نوح، زندگى می‌کردند (و طبق همین سنت،) آنها را هلاک کردیم! و کافى است که پروردگارت از گناهان بندگانش آگاه، و نسبت به آن بینا است».[1]
در این مختصر به برخی از مهم‌ترین عوامل نابودی ملت‌ها و تمدن‌های بشری که در قرآن به آنها اشاره شده، خواهیم پرداخت.
1. تکذیب آیات الهی: یکی از عوامل نابود کننده جامعه‌‌‌ها از دیدگاه قرآن است: «ما به آنها [قوم عاد] قدرتى دادیم که به شما ندادیم، و براى آنان گوش و چشم و دل قرار دادیم (امّا به هنگام نزول عذاب) نه گوش‌ها و چشم‌ها و نه عقل‌هایشان براى آنان هیچ سودى نداشت؛ چرا که آیات خدا را انکار می‌کردند و سرانجام، عذابی که مسخره‌اش می‌کردند، دامنگیرشان شد».[2]  
2. ظلم و ستم: «ما امّت‌هاى پیش از شما را، هنگامى که ظلم کردند، هلاک نمودیم، در حالی‌که پیامبرانشان دلایل روشن براى آنها آوردند، ولى آنها ایمان نیاوردند. این‌گونه گروه مجرمان را کیفر می‌دهیم»![3]
3. فساد رهبران و ثروت‌مندان: «و هنگامى که بخواهیم شهر و دیارى را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را براى «مترفین» آن‌جا، بیان می‌کنیم، سپس هنگامى که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند، آنها را به شدّت درهم می‌کوبیم».[4]
4. جرم و گناه: «آیا ندیدند چقدر از اقوام پیشین را هلاک کردیم؟! اقوامى که (از شما نیرومندتر بودند و) قدرت‌هایى به آنها داده بودیم که به شما ندادیم؛ باران‌هاى پى در پى براى آنها فرستادیم و از زیر (آبادی‌هاى) آنها، نهرها را جارى ساختیم، (اما هنگامى که سرکشى و طغیان کردند) آنان را به دلیل گناهانشان نابود کردیم و جمعیت دیگرى بعد از آنان پدید آوردیم».[5]
5. تکبر و استکبار: «امّا قوم عاد بناحق در زمین تکبّر ورزیدند و گفتند: «چه کسى از ما نیرومندتر است؟!» آیا نمی‌دانستند خداوندى که آنان را آفریده از آنها قوی‌تر است؟ و (برای این پندار) پیوسته آیات ما را انکار می‌کردند. سرانجام تندبادى شدید و هول‌‏انگیز و سرد و سخت در روزهایى شوم و پرغبار بر آنها فرستادیم تا عذاب خوارکننده را در زندگى دنیا به آنها بچشانیم و عذاب آخرت از آن هم خوارکننده‌‏تر است، و (از هیچ طرف) یارى نمی‌شوند».[6]
6. اسراف: «سپس وعده‏‌اى را که به آنان داده بودیم، وفا کردیم! آنها و هر کس را که می‌خواستیم (از چنگ دشمنانشان) نجات دادیم و مسرفان را هلاک نمودیم».[7]
7. غرور و مستی: «و چه بسیار از شهرها و آبادی‌هایى را که بر اثر فراوانى نعمت، مست و مغرور شده بودند، هلاک کردیم، این خانه‌‏هاى آنها است (که ویران شده)، و بعد از آنان جز اندکى کسى در آنها سکونت نکرد و ما وارث آنان بودیم».[8]

[1]. اسراء، 17.
[2]. احقاف، 26.
[3]. یونس 13.
[4]. اسراء، 16.
[5]. انعام، 6.
[6]. فصلت، 15، 16.
[7]. انبیاء، 9.
[8]. قصص، 58

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 164 تاريخ : جمعه 3 ارديبهشت 1395 ساعت: 20:39

صرف نظر از صحت و سقم ادعای فوق؛ این‌ مطلب قابل پذیرش است که گاه یک خواب، یک احساس و ... به واقعیت تبدیل می‌شود؛ به نظر می‌رسد خداوند متعال به این وسیله نوعی اتمام حجت می‌نماید؛ زیرا این مطلب می‌تواند دلیل خوبی باشد بر آن‌که ورای دنیای تجربی، جهان غیبی نیز وجود دارد و خداوند از این طریق، روزنه‌هایی از آن‌را برای این شخص و دیگران می‌گشاید.
یکی از علت‌های به وجود آمدن چنین احساسی می‌تواند وجود زمینه‌های خوب و داشتن روح پاک و لطیف و اعمال صالح باشد؛  اما نکته‌ی اساسی که باید بدان توجه داشت این است که نباید بیش از حد دچار خیالات و توهمات شده و با مشاهده یکی دو مورد از این دست، برای خویشتن مقامی تراشید و کرامتی قائل شد؛ چه بسا واقعیت یافتن چند رؤیا یا احساس، آزمون و امتحانی برای اشخاص باشد. به بیان دیگر همان‌گونه که این امور می‌تواند سکوی پرش انسان قرار گیرد، می‌تواند پرتگاه سقوطی برای او نیز باشد.
 

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 149 تاريخ : جمعه 3 ارديبهشت 1395 ساعت: 20:39